کتاب شکار قاتل
کتاب شکار قاتل
هرکول پوآرو در آپارتمانش در لندن، روی صندلی چهارگوشی که مقابل یک شومینه چهارگوش در یک سالن چهارگوش قرار داشت، نشست. مقابلش اشکال متنوعی بودند که شکل چهارگوش نداشتند و در عوض تا جایی که میشد انحنا و اشکال دایرهوار در آنها دیده میشد. برای هرکدام از آنها جدا از یکدیگر، نمیشد کاربردی را در هیچ جای این دنیا تصور کرد. دور از ذهن بودند، بلااستفاده و تصادفی. در واقع، گویی به درد هیچ کاری نمیخوردند. اما با نگاهی موشکافانه، هرکدامشان جای خاصّی در یک صفحه خاص داشتند. با چیده شدن در مکانهای مناسب خود در آن صفحه خاص، نهتنها معنا پیدا میکردند، بلکه یک تصویر را به وجود میآوردند. به بیانی دیگر، هرکول پوآرو داشت پازلی معمایی را میچید. چشمش به تکه مستطیلشکلی افتاد که انگار درست سر جایش قرار نگرفته بود. این کار برایش خیلی خوشایند و آرامبخش بود. بینظمی را نظم میداد. فکر کرد شباهت زیادی به حرفهاش دارد. طوری بود که وقتی کسی با اَشکال غیرمحتمل و واقعیتهای دور از ذهن روبهرو میشد و میدید هیچ ارتباطی با یکدیگر ندارند، میدانست که با جایگذاری مناسب آنها در کنار یکدیگر میتواند به یک نتیجه کلی برسد. پوآرو با انگشتهایش ماهرانه تکه خاکستریرنگی را برداشت و آن را در قسمتی که آسمان آبی داشت قرار داد. حالا میدید که آن قسمتی از یک هواپیماست. زیر لب با خود گفت: «درست است، این همان کاری است که باید انجام داد. این قطعه بیربط اینجا، آن یکی آنجا؛ این یکی که منطقی است، اما انگار که نیست؛ هرکدام از آنها جای خاصّ خودشان را دارند، و وقتی که جور شوند، خب، به آخر کار میرسیم! حالا به قول امروزیها همهشان، در یک صحنه هستند.
همچنین شما عزیزان می توانید جهت اطلاع از جدیدترین کتاب های کنکوری بارگذاری شده و همچنین کتاب های موجود در انبار در کانال تلگرامی ما به آدرس https://t.me/ketabmarkett عضو شوید.