کتاب شاهدی برای دادگاه
کتاب شاهدی برای دادگاه
خرافات همیشه جذاب است. دوست داشتم زنی که این معجزه را انجام داده ببینم. مثل آنکه خودش از این حادثه جان سالم به در برده بود و همراه گروه دیگری از آوارگان به انگلستان رفته بود. برای پیدا کردن ردش خیلی به زحمت افتادم. فهمیدم که به ملک تریرن در فولبریج در کورنوال فرستاده شده. سرم را تکان دادم و گفتم: ــ خواهرم از ابتدای جنگ آوارگان بلژیکی زیادی را پناه داده. حدود بیست نفر. ــ خب، همیشه میخواستم اگر وقتش را داشته باشم، دنبال آن زن بگردم. میخواستم با گوشهای خودم توضیحش را درباره آن حادثه بشنوم. با این مشغله و این طرف و آن طرف رفتنهایی که من دارم، یککم چیزها از یادم رفته. در واقع، همه چیز را فراموش کرده بودم تا اینکه اشاره تو به فولبریج دوباره آن را در یادم زنده کرد. گفتم: ــ باید از خواهرم بپرسم. شاید چیزی راجع به آن شنیده باشد. البته، آن بلژیکیها خیلی وقت پیش به کشورشان برگشتند. ــ طبیعی است. با همه این حرفها اگر خواهرت چیزی میدانست خوشحال میشوم که خبرش را به من هم بدهی. با کمال میل گفتم: ــ حتما این کار را میکنم. و ماجرا از این قرار بود.